فروشگاه اینترنتی انتشارات کتاب خورشید » تحلیل کتاب دختر گمشده
رمانی است جذاب و خواندنی با ویژگی های روانشناختی متعدد که نویسنده به خوبی توانسته همه آنها را در طی یک داستان نه چندان بلند پوشش داده و به آنها بپردازد.
مسایلی همچون اضطراب، عذاب وجدان، احساس گناه، سرکوب، خودنمایی، احساس تنهایی، مادران یخچالی، روشهای مستبدانه فرزندپروری، کهن الگوها، کودک درون، دردهای جسمانی با منشا روانی و…..
لدا، قهرمان داستان، یا راوی، زنی است که از همسر و فرزانش جدا شده و برای رفع خستگی جسمیو روحی به مرخصی کنار دریا میرود.
همه داستان در همان چند روز میگذرد که به همراه فلش بکهای مکرر به گذشته ، داستان را یرای ما روایت میکند.
اولین نکتهای که منشا و منبع تمامی وقایع و رخدادهای قصه میباشد ،درهمان صفحه اول آمده است :
«مادرم از بچگی مرا ترسانده بود میگفت : لدا وقتی پرچم قرمز بالاست هرگز نباید آب تنی کنی. این بمعنای طوفانی بودن هوا است و ممکن است غرق شوی. این ترس سالها همراه من بود و حتی وقتی آب مثل زرورقی شفاف تا افق گسترده بود، از شدت اضطراب جرات نمیکردم وارد آن شوم. به خودم میگفتم : برو تنی به آب بزن، حتما یادشان رفته پرچم را پایین بکشند ولی با این همه در ساحل میماندم و با نوک پا دریا را لمس میکردم.»
لدا تمام عمرش، این اضطراب گذر از ممنوعهها را با خود حمل میکند و اضطراب و ترس از ترک شدگی و تنها ماندن را که مادرش، همیشه او و خانواده را به محض انجام کاری غیرمعمول، به آن تهدید میکرد!
او برای فرونشاندن این ترس همیشگی،،برای رسیدن به تعادل و توازن و تثبیت این تعلیق ویرانگر، در نوجوانی همه آنچه را که داشته ترک میکند. مادر، خانواده، شهر و وطن و زبان و…. بعدها در طول زندگی اش بارها این کار را تکرار میکند. همسرش را یکبار و فرزندانش را دو بار ترک میکند بی آنکه بتواند آرام بگیرد و بهبود بیابد. چرا که والدین بخصوص مادر، منبع تمامیاحساسات خوب و بد مثل عشق، محبت،نفرت،،خصومت،حسادت و بخل، خصم، ترس و شکل گیری فراخود هستند.
لدا که محصول تربیت و پرورش مادری بی عاطفه و مستبد است، خود به مادری بی عاطفه بدل میشود و به دام همان چیزی میافتد که خود از آن آسیب دیده و همواره خلا آن را احساس کرده بود.
او که مدام زنانگیاش در حال تحلیل رفتن و کمرنگ شدن است، بدون هیچ احساسی، فرزندانش را ترک میکند چرا که ویژگیهای مردانه بر او غالب شده اند و منطق جای احساس را گرفته و تلاش بی وقفه و مدام برای کسب موفقیتهای اجتماعی به هر قیمتی، جایگزین نقش زن خانه بودن او شده است. ولی عذاب وجدان ناشی از غیبت مشخص ترین وجه و خاص ترین حس زنانه – یعنی بعد مادر بودن – همراه اوست . بطوریکه ناخودآگاه تصمیم به دزدی عروسک دختر بچه و پنهان کردن آن میگیرد!
و هنگامیکه خطایش آشکار میشود و به آن اعتراف میکند موجب شگفتی همگان میشود، چرا که او یک استاد دانشگاه و نویسندهای متشخص است. او یک پرستیژ اجتماعی بسیار موجه و قابل قبول را با خود به همراه دارد. نقابی که تعیین کنند و تعریف کننده رفتارهای ظاهری مشخص و همسو با هنجارهای جامعه است و پنهان کننده خود واقعی تحقیر شده و مضطرب اوست!!
رمان پر است از این نوع مسائل ریز و بظاهر بیاهمیت ولی در واقع شکل دهنده اصلی افکار، امیال، رقتار، نگرش، شخصیت ما….
روح و جسم ما به هم وابسته اند.
روح بیمار، جسم را بیمار میکند و برعکس….
همه ما حس های ناشناختهای در ناهشیار خود داریم که هدایتگر و شکل دهنده مسیر ما هستند. همه ما کمبودها و مشکلات و هیجاناتی داریم که در زمان مناسب ارضا و برآورد نشده و واپسرانده شده اند ولی از بین نرفته و در ناخوداگاهمان، در کمین فرصتی برای بروز و ظهور نشسته اند و در بزنگاههایی از لانه تاریک خود سر بدرمیاورند!!
علیرغم همه جزییات اثرگذار و مهم،،متاسفانه رمان فاقد گره های لاژم برای جذب مخاطب بود. البته نه اینکه بدون گره و خطی و یکنواخت باشد، بلکه. ازین جهت که خود نویسنده، گرهها را باز میکرد و پاسخ سوالها را میداد و لذت کشف علتها را به عهده خواننده نمیگذاشت!
نویسنده» افسانه