تحلیل کتاب دختر گمشده
21
آوریل

تحلیل کتاب دختر گمشده

رمانی است جذاب‌ و خواندنی با ویژگی ‏های روانشناختی متعدد که نویسنده به خوبی توانسته همه آنها را در طی یک داستان نه چندان بلند پوشش داده و به آنها بپردازد.

مسایلی همچون اضطراب، عذاب وجدان، احساس گناه، سرکوب، خودنمایی، احساس تنهایی، مادران یخچالی، روش‏های مستبدانه فرزندپروری، کهن الگوها،  کودک درون، دردهای جسمانی با منشا روانی و…..

لدا، قهرمان  داستان،   یا راوی، زنی است که از همسر  و فرزانش جدا شده و برای رفع خستگی‌ جسمی‏و روحی به مرخصی کنار دریا می‏رود.

همه داستان  در همان چند روز‌ می‏‏گذرد که به همراه فلش بک‏‏های مکرر به گذشته ، داستان  را یرای ما روایت می‏‏کند.

اولین نکته‏ای که منشا  و منبع تمامی‏ وقایع و رخدادهای قصه می‏‏باشد ،درهمان  صفحه اول  آمده  است :

«مادرم از بچگی مرا ترسانده بود می‏گفت :  لدا وقتی پرچم قرمز بالاست هرگز نباید آب تنی کنی. این بمعنای طوفانی بودن هوا است و ممکن است غرق شوی. این ترس سالها همراه من بود و حتی وقتی آب مثل زرورقی شفاف تا افق گسترده بود، از شدت  اضطراب جرات نمی‏کردم  وارد آن شوم. به خودم می‏گفتم : برو تنی به آب بزن، حتما یادشان رفته پرچم را  پایین بکشند ولی با این همه در ساحل می‏ماندم و با نوک پا دریا  را لمس می‏کردم.»

لدا تمام عمرش، این اضطراب گذر از ممنوعه‏‏ها را با خود حمل می‏کند و اضطراب و ترس از ترک شدگی و تنها ماندن را  که مادرش، همی‏شه او و خانواده را به محض انجام کاری غیرمعمول، به آن تهدید می‏کرد!

او برای فرونشاندن این ترس همی‏شگی،،برای رسیدن به تعادل و توازن  و تثبیت این تعلیق ویرانگر، در نوجوانی همه آنچه  را که داشته ترک می‏کند. مادر، خانواده، شهر و وطن و زبان و…. بعدها در طول زندگی اش بارها این کار را تکرار می‏کند. همسرش را یکبار و فرزندانش را دو بار ترک می‏کند بی آنکه بتواند آرام بگیرد  و بهبود بیابد. چرا که والدین بخصوص مادر، منبع تمامی‏احساسات خوب  و بد مثل عشق، محبت،نفرت،،خصومت،حسادت و بخل،  خصم، ترس و شکل گیری فراخود هستند.

لدا که محصول تربیت  و پرورش مادری بی عاطفه و مستبد است، خود به مادری بی عاطفه بدل می‏شود و به دام همان چیزی می‏افتد که خود از آن آسیب دیده  و همواره خلا آن را احساس کرده بود.

او که مدام زنانگی‌اش در حال تحلیل رفتن و کمرنگ شدن است، بدون هیچ احساسی، فرزندانش را ترک می‏کند چرا که ویژگی‌های مردانه بر او غالب شده اند و منطق جای احساس را گرفته و تلاش بی وقفه و مدام برای کسب موفقیت‏‏های اجتماعی به هر قیمتی، جایگزین نقش زن خانه بودن او شده است. ولی عذاب وجدان ناشی از غیبت مشخص ترین وجه و خاص ترین حس  زنانه – یعنی بعد مادر بودن – همراه اوست . بطوریکه ناخودآگاه تصمی‏م به دزدی عروسک دختر بچه و پنهان کردن  آن می‏گیرد!

و هنگامی‏که خطایش آشکار می‏شود و به آن اعتراف می‏کند موجب شگفتی همگان می‏شود، چرا که او یک‌ استاد دانشگاه و نویسنده‏ای متشخص است. او یک  پرستیژ اجتماعی بسیار موجه و قابل قبول را با خود به همراه دارد. نقابی که تعیین کنند و تعریف کننده رفتارهای ظاهری مشخص و همسو با هنجارهای جامعه است و پنهان کننده خود واقعی تحقیر شده و مضطرب   اوست!!

رمان پر است از این نوع مسائل  ریز و بظاهر بی‏اهمیت ولی در واقع شکل دهنده اصلی افکار، امیال، رقتار، نگرش،  شخصیت  ما….

روح و جسم ما به هم وابسته اند.

روح بیمار، جسم را بیمار می‏کند و برعکس….

همه ما حس ‏های ناشناخته‏ای در ناهشیار خود داریم که هدایتگر و شکل دهنده مسیر ما هستند. همه ما کمبود‏ها و مشکلات و هیجاناتی داریم که در زمان مناسب  ارضا و برآورد نشده و واپسرانده شده  اند ولی از بین نرفته و در ناخوداگاهمان، در کمی‏ن فرصتی برای بروز و ظهور نشسته اند و در بزنگاه‏هایی از لانه تاریک  خود سر بدرمی‏اورند!!

علیرغم همه جزییات اثرگذار و مهم،،متاسفانه رمان فاقد گره ‏های لاژم برای جذب مخاطب بود. البته نه اینکه بدون گره و خطی و یکنواخت باشد، بلکه. ازین جهت که خود نویسنده،  گره‏ها را باز می‏کرد و پاسخ سوال‏ها را می‏داد و لذت کشف علت‏ها را به عهده خواننده نمی‏گذاشت!

نویسنده» افسانه

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پیشنهاد لحظه ای برای شما