فروشگاه اینترنتی انتشارات کتاب خورشید » گفتگو با فرانسیسکو سوریانو، نویسنده «جُنگ نوین ظهیرالدوله».
نتونیا شرکا:فرانسیسکو سوریانو نویسنده، شاعر و هنرشناس ۴۵ ساله ایتالیایی – که به دلیل ازدواج با یک ایرانی حدود ۱۵ سال پیش به ایران آمد – سالها مدیریت مدرسه ایتالیاییهای پیهترودلاواله را در تهران به عهده داشت و در کنار آن فعالیتهای فرهنگی و هنری و ادبی بسیاری در جهت معرفی و ارتباط دو کشور ایران و ایتالیا انجام داد. اما علاقه و شیفتگی او به تاریخ و هنر و ادبیات ایران به همینجا ختم نمیشود؛ از او تا به حال چهار کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است: آنجا که رویا سنگ میشود (ترجمه رضا قیصریه، نشر ثالث – ۱۳۸۲)، زندگی و مرگ میرزا رضای کرمانی (همان – ۱۳۸۴)، از خاک تا افلاک (ترجمه کاملیا رفعتنژاد، همان – ۱۳۸۶) و جُنگ نوین ظهیرالدوله (ترجمه رضا قیصریه، کتاب خورشید – ۱۳۸۹). کتاب اخیر که به تازگی منتشر شده است، در قالب اپیگرام (سنگ نبشته یا کتیبه) هایی است که به دوستان هنرمند ایرانی و بعضا ایتالیاییاش تقدیم کرده است. سوریانو در پاییز سال ۲۰۱۰ به کشور خود بازگشت و هم اینک به همراه خانوادهاش درآنجا زندگی میکند.
اپیگرام یا سنگ نبشته، گونهای ادبی است که در ایران چندان شناخته شده نیست. چطور شد تصمیم گرفتید عقاید و احساسات خود را به دوستانتان در قالب اشعاری بنویسید که میتواند روی سنگ قبرشان ظاهر شود؟ آیا مرگ فصلی از زندگیتان – سالهای سپری شده در ایران – الهامبخش شما بوده است؟
با توجه به طرحی که در نظرم بود، اپیگرام بسیاری از ضروریات فرم و محتوا را برایم تامین میکرد. این قالب شعری در ادبیات کلاسیک، به صورت کتیبههای سوگوارانه نوشته میشد که ویژگی شاخص آن ایجاز و تاثیرگذاریش بود. اگر بخواهیم به دوران معاصر رجوع کنیم، میتوان به اپیگرامهایی اشاره کرد که پازولینی برای دوستان و دشمنانش در عرصه سیاست و نقد ادبی مینوشت و در قالب دوبیتی همقافیه بود. در زبان یونانی، واژه اپیگرام – به معنی «نوشتن درباره» – برای نوشتار حکاکی شده روی سطوحی از جنس سنگ، مرمر یا حتی برنز به کار میرفت. من تصمیم گرفتم گونهای از اپیگرام را به کار بگیرم که از نظر فرمی آزادتر و تا حد امکان کمتر متصنع باشد؛ در عین حال مفهوم «تداوم» و ایجاز را در خود داشته باشد و اشخاصی را خطاب قرار دهد که به خاطر شأن هنری و روشنفکرانهشان، شایسته اشارتی احترامآمیز و شهادتی درخور هستند. پرواضح است که اشعار من اشخاصی را خطاب قرار میدهند که در قید حیاتند و هدف طنزگونه تقدیم اپیگرام به آنها، تعریف کردنشان از زاویه دید خودم بوده است. البته از بین این دوستان عزیز، بهمن جلالی (عکاس) دارفانی را وداع گفته است؛ شخصیتی بیهمتا و شگفتانگیز به خاطر محتوای غنی آثار و بیان ایرانی ظریفش، بدون آنکه هرگز پیوند خود را با سنت شاعرانه، تاریخی و فرهنگی کشورش بگسلد. آخرین ابیاتی که در سوگ او سرودهام، چه غریب با مرگی سر ناسازگاری دارد که به واقع همهمان را غافلگیر کرد: (اندکی پیش، دست کشیدیم از خندیدن. بیدار شدیم از سستی یک کابوس، مرگ با داس گریزناپذیرش از خیر ما گذشت. (ص ۴۰)). در زندگیم موارد دلخراش بیشماری از مرگ اطرافیانم بوده که انسان در رویارویی با آنها میتواند دچار مساله میشود؛ اما شخصا از مرگ نمیترسم چون در زندگی خوشبخت هستم. در اینجا از ناشرم آقای کازری (کتاب خورشید) سپاسگزارم که فرصت این ادای دین به دوستان را به من داد.
رضا قیصریه، مترجم کتاب، در مقدمه اشاره میکند که شما سالها در ایران زندگی کردهاید. در اشعار شما عشقی خالصانه و بیحد و مرز نسبت به این کشور حس میشود. چه برداشتی از ایران و ایرانیها دارید؟
مارگریت یورسنار در یکی از نوشتههای به یادماندنیاش مینویسد: «حافظه آدمها مثل مسافرانی است که در هر مرحله از سفر، مقداری از بار بهدردنخور خود را زمین میگذارند». در اینجا – در نقض این تعبیر زیبای ادبی – باید بگویم در ایران چشمپوشی از توشه شناخت و حافظهای که انسان از خلال زندگی روزمره دراین کشور شگفتانگیز و تفسیر آن به دست میآورد، امکانپذیر نیست. وقتی برای نخستینبار به ارتفاعات اطراف تخت جمشید، در جوار گورهای پادشاهان هخامنشی، پا گذاشتم، یادم میآید که دچار سندرم استاندل شدم یا به عبارتی آن فضا در نظرم حکم یک مکان افسونشده تمامعیار را پیدا کرد. چیزی مثل ایماژ «باغ در صدا» که توسط سهراب سپهری در وجودمان حک شده است؛ همین طور زمانی که با نگاه بهتزده، نیمنظری به دژ وحشت اسماعیلیون در الموت انداختم، به آنجا که گویی آسمانها و زمین هرگز به هم نمیرسند، همچون در آن مکانهایی که تجلیگاه فلسفه هستند. عشق من ریشه دراین ابعاد رویایی و هنری ایران دارد. به طریق اولی، تجربیات حرفهای و انسانی من به واسطه درک و شهود این کشور بوده است و عامدانه پرهیز کردهام از غرق شدن در روزمرگی دیوانسالارانه و نادانی کسانی که میکوشند با تعمیم نظم حاکم در جوانب مختلف زندگیشان، به برداشتی از ایران برسند. در اینجا لازم میدانم مراتب سپاس خود را تقدیم استاد روبرتو توسکانو، سفیر از یاد نرفتنی سابق ایتالیا در ایران، کنم که طی سالها فعالیت فرهنگیام در قالب ترجمه، نمایشگاهها، کارگاهها و برنامههای آموزشی بین فرهنگی از هیچ مشارکتی دریغ نورزید.
برمی گردیم به آثارتان… پیش از جنگ نوین ظهیرالدوله، شما یک سفرنامه کوتاه در ایران و دو تکنگاری از دو شخصیت تاریخی ایرانی نوشته و به چاپ رساندهاید. سبک نوشتاری شما متکلف، بیشتر شخصی و گاهی غیرقابل فهم است. برخورد خواننده ایرانی با آثارتان چگونه بوده است؟
خوانندگان ایرانی دربرخورد با آثار ادبی من که به طور محدود توسط دو مترجم و سه ناشر در ایران ترجمه و چاپ شدهاند، همواره اشتیاق نشان دادهاند. ایران کشوری است با ادبیات، شعرو فضای پرشوری که منابع الهامبخش ادبی و هنری بیشماری در اختیار فرد علاقهمند قرار میدهد. من، برخلاف شما، معتقدم که سبک کار من متکلف نیست: نثر داستان زندگی نصیرالدین طوسی، با سبک و تعابیر قرون وسطایی انتخاب شده و هدف همگون کردن محتوا با فرم آن زمان بوده است. در متنی که به میرزارضا کرمانی اختصاص دادهام، نثر باید با بیان، همخوانی داشته باشد که این مرد در دفاع قانونی از خود میتوانسته به کار ببرد. مردی در معرض خشونتها و بیعدالتیهایی که به طور منظم نسبت به او اعمال شد و او را در مرکز بحثها و تردیدهایی پیرامون احتمال همدستیاش با مقاماتی که توطئه قتل شاه (ناصرالدین شاه قاجار) را در محل شاه عبدالعظیم در اطراف تهران در پایان سده نوزدهم میلادی ریخته بودند، قرار داد. دو نوشته دیگر (آنجا که رویا سنگ میشود و جنگ نوین ظهیرالدوله) در قالب شعر هستند. گونهای که تفاسیر و خوانشهای زیادی به خود میپذیرند و برپایه معانی ادبیای شکل میگیرند که چندان هم از «پویایی» و گرایش به تمثیلپردازی شعر فارسی به دور نیست.
در زمانی نه چندان دور، فیلمساز بزرگ و ملی ما زندهیاد علی حاتمی، به خاطر «تحریف» تاریخیاش دررابطه با شخصیتهایی مانند کمالالملک و امیرکبیر، مورد آماج منتقدان بعضا صاحبنظر ما قرار گرفت. در مقابل کسانی براین باور بودند که واقعیات تاریخی را میتوان در کتابها خواند و وظیفه هنرمند اتفاقا ارایه تفسیری شخصی از رویدادها و چهرههای تاریخی است. وقتی کتابهای شما را از زبان خواجه نصیرالدین طوسی و میرزا رضای کرمانی میخواندم، ناخودآگاه این سوال در ذهنم زنده شد که یک هنرمند/نویسنده تا چه اندازه حق دست بردن در چهرههایی دارد که ما ایرانیها دوست داریم دست نخورند؟
به عنوان یک اصل کلی باید گفت که ارایه یک قضاوت نهایی درباب «سندیت علمی» شخصیتهای تاریخی، آن هم در قالب روایت داستانی (رمان یا داستان کوتاه) بسیار غیرمحتمل است. رمان تاریخی میکوشد آن واقعیتهای اساسی و احساسیای را نیز بیان کند که شاید مانع از بازآفرینی «تعصبوار و استنادی» وقایع میشود. البته این به آن معنا نیست که واقعیت و حقانیت رویدادها را در مسلخ ضروریات درام و بدتر از آن درگیری احساسی مخاطب، فدا کنیم و به شرح و روایت کذب بپردازیم. برعکس، در این «دخالت فرهنگی بلکه ادبی،» گونهای «سرایت» نهفته است که خوانشی جدید و جالب را امکانپذیر میسازد؛ بخوانید تلاشی برای نمایاندن حقایق مختلف و غیرمنتظره. شخصا تاریخ را منشوری شیشهای میدانم، فضایی نسبتا پیچیده که کافی است اشعهای وارد آن شود و هزاران پرتو در زوایا و اشکال مختلف بیرون میدهد. این تفکر که در ایران، رمان تاریخی یا روایت سینمایی از روی وقایع تاریخی با سلیقه ایرانیان منافات داشته باشد، به نظرم اغراقآمیز میآید. خود شما قبول دارید که مرحوم علی حاتمی گواهی است بیمدعا بر این حقیقت که تاریخ را میتوان با استفاده از ابزار و امکاناتی به چالش کشید که بسیار به روز باشند. از این منظر، فضای اندکی برای تردیدها و مسایلی باقی میماند که در نظرم فاقد اعتبار هستند اگرچه توسط منتقدانی کمابیش صاحبنام مطرح شده باشند. شخصیتهایی مانند کمالالملک و امیرکبیر- آن گونه که مرحوم حاتمی ترسیمشان کرده – دیگر وارد انگاره جمعی و فردی ما شدهاند. ما هم نیاز داریم تاریخ این کشور را به مثابه رزمنامهای در ستایش کسانی به رسمیت بشناسیم که بر علیه ظلم و بیعدالتی مبارزه میکنند وگاه پیروز میشوند. باری، براین باور راسخ هستم که در تفسیر تاریخ باید وجهه انسانی تکتک افراد، احساسات آنی آنها، ضعفها و لغزشهایی که هر انسانی دارد، را در نظر گرفت و از تلاش غیرانسانی – اینکه به هر قیمتی به دادههای هندسی یا ارزشهای آماری در تفسیر رویدادها چنگ بیندازیم – پرهیز کرد. خلاصه اینکه هیچکسی نمیتواند خود را کلیددار معظم گنجینه حقیقتی تاریخی بداند و به تبیین ابزار بیچون و چرای تحقیق و تفسیر آن حقیقت دست یازد. ایرانیان ملت باهوش و پرافتخاری هستند و بعید است چنین رویکردی را تاب بیاورند.
این کتاب سومین همکاری شما با رضا قیصریه است، مترجم نامی زبان ایتالیایی که به خاطر معرفی فرهنگ و ادبیات و هنر ایتالیا در ایران در سال ۲۰۰۳ برنده جایزهای ملی از ریاست جمهوری ایتالیا شد. کاری که او روی این کتاب انجام داده بدون شک فراتر از ترجمه است، در کار او نه تنها میتوان رد قلم نویسنده را جست بلکه در اثر رفاقتی دیرینه و گرانمایه نیز مشهود است. این رابطه عمیق ناشی از درک متقابل، علاقه و احترام چگونه شکل گرفت؟
استاد قیصریه در وهله اول شخصیتی کاریزماتیک دارد. در سهمی که او طی سالهای متمادی در راه ارتباط فرهنگی بین دو کشور ما – که هردو از سنت ادبی و فلسفی شگرفی برخوردارند – داشته است، جای بحث و تردید باقی نمیماند. از این گذشته وی دارای حساسیت هنری بیبدیلی در میان روشنفکران عصر حاضر است. نمیتوان تصور کرد که خلاقیت قائم به ذات و دست نیافتنی خود را صرف نوشتههایی کند که درکلیت روایی و محتوایی خود، بیارزش یا بیفایده باشند. مضاف براین کارهای اورژینال یا ترجمه او، همواره علامت سوالهای جدید و راهحلهای فرهنگیای را در ذهن خواننده بر میانگیزند که واجد ارزش هستند. در گفتوگوهایی که اغلب با هم داشتهایم، همواره از صبوریش در گوش دادن در شگفت بودهام و از این باور راسخ که امکان ندارد در آدمها و هنرها به پاسخهایی مطلق و متقن در رابطه با تردیدها و تضادهایمان برسیم. این یک محدودیت نیست بلکه برعکس منبعی است برای جستوجوی خستگی ناپذیر راهحلهای مختلف. جایزهای که کارلو آتسلیو چامپی، رییسجمهور وقت ایتالیا، به او اهدا کرد، فقط به نشان قدردانی از کار و عشقی است که وی در قبال یک کشور دوست ابراز داشته است. در رابطه با مفهوم دوستی، لازم میبینم توضیح دهم که به عقیده من دوستی به سادگی برپایه مفهومی کلی از احترام یا محبت شکل نمیگیرد بلکه تجلی تشابهاتی برتر بین دو نفر با حساسیت و هوشی انکارناپذیر است؛ اتفاقی که به ندرت در زندگی روزمره و در رابطه با دیگران برایمان پیش میآید.
چه برنامههای ادبی برای آینده دارید؟ آیا به نوشتن درباره ایران ادامه خواهید داد؟
دقیقا نمیدانم در آینده چه خواهم کرد. نوشتن، امری بدیهی نیست که بشود در مورد زمان و کم و کیف آن تصمیم گرفت. نوشتن درباره ایران هنوز برای من حکم تجربهای درونی را دارد یا بهتر است بگویم نیرویی اسرارآمیز و البته جوششی برانگیخته از آن مدرنیته انسانی و اصیلی که خاص شماست و نمیتوان درهرکجا جست. من از کشوری میآیم – ایتالیا – که عشقی بیحساب به آن دارم. اینکه فرزند این خاک باشم، برایم فرصتی بوده بینظیر که احساس میکنم سرنوشت پیش پایم گذاشته است. به هرحال گذر از ایران برایم مسیری بوده منطقی و توضیح ناپذیر که دنیای صور خیالی مرا- همان دنیایی که در حافظه سهروردی توصیف شده – غنا بخشیده است. حافظه من از ایران حافظه یک مجسمهساز است: این تمثیلی است که همیشه دوست داشتهام.
و سوال آخر، علاوه بر گورستان، دو تصویر دیگر در جنگ نوین ظهیرالدوله هست که در اشعار شما غلبه دارند، دریا و ساحل در صفای رمانتیکشان که به نظر مظهر عشق است و میدان نبردی اکسپرسیونیستی با جنگجویان سوار بر اسب، کرکسها، شمشیرها، آتش و… که به نظر حال و هوایی ایرانی دارد. آیا میتوان نتیجه گرفت که در نظر شما ایتالیا به عنوان کشوری در محاصره دریا، نمادی از عشق است و ایران با کوهها و کویرهای داغش، به نشان متفاوت؟
زمانی که از ایران عزیمت کردم، احساس سرمایی تحمل ناپذیر وجودم را گرفته بود و فقط بوی زننده باند فرودگاه را با هواپیماهایی که یکی در میان مینشستند و بلند میشدند به یاد میآورم. این یک خاطره مهم نیست بلکه تجربه مرگ است که به هرحال ربطی به آن حال و هوای اکسپرسیونیستی که از ایران در اشعارم جاری است و شما حس کردهاید، ندارد. ایران تجربه سرنوشتسازی درزندگی است که به همه کسانی که جنبههای شاعرانه این کشور را درک میکنند، توصیه میکنم. وقتی یک خارجی وارد این کشور میشود، اولین کاری که زنان انجام میدهند این است که او را به آرامگاه حافظ، سعدی، خیام، عطار و بعد ابوعلی سینا و البته گورستان ظهیرالدوله ببرند. با چنان ارادت تکاندهنده و غرور و افتخاری این کار را میکنند که فرد خارجی باور میکند که به واسطه شعر و هنر این کشور میتوان نقشی اصلی در آن ایفا کرد. در اینجا هرگز ندیدهام کسی، کسی را به آرامگاه دانته و مونتاله ببرد. به سوال شما برگردیم: در ایتالیا عشق فضایی است که باید با شناخت گنجینهها و تماشای توازن حاکم بر آثار هنری و دریاهای مواج بر کرانههای مدیترانه آن را پیمود. این را نمیدانم که آیا نقش صحراهای ایران بوده یا دریاهای افسونگر ایتالیا، چیزی که مسلم است من در زندگی سعادت داشتن نقاط عطفی در شناخت و آگاهی داشتهام. در اینجا از این فرصت برای تقدیم شعری به شما استفاده میکنم که جایش در کتاب خالی است با این امید که روزی در مکانی شگفتانگیز و جادویی یعنی درگورستان ظهیرالدوله بار دیگر همدیگر را ببینیم.
از اینکه گفتوگو را پذیرفتید و از شعر زیبایتان نهایت سپاس را دارم. من هم امیدوارم باز به ایران برگردید. در ایران ما، همیشه برای افراد علاقهمند و محققی مثل شما جا هست…
منبع: روزنامهی شرق، شمارهی ۱۲۱۷