فروشگاه اینترنتی انتشارات کتاب خورشید » بررسی کتاب سفر زیارتی قرن بیست و یکم هارولد فرای در نشریه جهان کتاب
سفر زیارتی قرن بیستویکم هارولد فرای
ریچل جویس
ترجمهٔ هما بینا
چ 2. تهران: کتاب خورشید، 1399
372 ص. 590000 ریال.
در اعماق وجود هر انسان زندگیای هست که بیشتر وقتها فرصت شناختن آن را پیدا نمیکند. یک نوع راه و روش و سلوکی که اغلب به آن دست نمییابد و به عبارتی مرتکب آن نمیشود. انسان پیچیده است، پیچیدهتر از شناختی که اغلب از خودمان داریم.
معلوم نیست نویسنده از انتخاب نام «سفر زیارتی» چه هدفی را دنبال میکرده است. در سفر زیارتی، قصد اولیهٔ زائر رسیدن به مکان مقدسی است که محلی برای عبادتی از قبل پیشبینیشده دارد. ولی سفر هارولد بدون قصد قبلی انجام میشود. درست است که او به دیدار دوستی میرود که در بستر مرگ است اما هارولد، که آغازگر این سفر است، میرود تا زندگی نهفته در درونش را – که به آن مدیون است – آشکار سازد، یا به عبارتی زندگی کند. همان زندگیای که اغلب از آن بیخبریم. هارولد با احساس گناه به راه میافتد و در طول سفر با احساس گناه زندگی میکند. حتی صحنهای را به یاد میآورد که در آن مادرش او و پدرش را ترک میگوید، درحالیکه هارولد کودکی بیش نیست. این یادآوری بیانگر سرزنشی در ناخودآگاه هارولد است، درحالیکه او هرگز درنمییابد که چرا مادرش خانه را ترک کرد. هارولد باید در طول سفر این بار گناه را هم سبکسنگین کند. بار گناه و سرزنشی که برای پسرش دیوید هم دارد و همهجا با اوست.
رمان با این عبارات شروع میشود: «نامهای که همهچیز را تغییر داد در یک روز سهشنبه رسید.» تغییری باید انجام بگیرد، مثل همهٔ تحولات غیرمترقبه و اتفاقات پیشبینینشده. در یک روز سهشنبه یا هر روز دیگری از هفته. مهم این است که باید چیزها تغییر کنند.
نامه از شهری دور، از یک آسایشگاه میآید؛ از طرف کوئینی، همکار سابقش، که درگیر بیماری سرطان است. نامه برای خداحافظی نوشته شده است. هارولد احساساتی میشود. بغض گلویش را میفشارد. سعی میکند او را به یاد همسرش مورین بیاورد. حتی میخواهد در یادداشتی که برای کوئینی مینویسد اسم همسرش را هم ذکر کند، اما مورین تظاهر میکند که او را نمیشناسد و هارولد که بهشدّت منقلب شده نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد. بالاخره بعد از نوشتن و پاره کردن یادداشتهای مختلف ابراز همدردی، یکی را انتخاب میکند و به راه میافتد. راه پر است از گفتوگوی درونی هارولد با خودش: از ازدواجش با مورین تا باغچهٔ سبزیجاتی که مورین از محصولات آن ترشیهای تابستانه درست میکرد و حوضچهای زینتی که پسرشان دیوید در آن ماهی قرمز نگه میداشت. میخواهد نامه را پست کند اما نمیتواند، متن نامه بسیار ساده و بیاحساس است و او نمیتواند خود را راضی به فرستادنش کند. از یک صندوق پستی به صندوق پستی دیگر میرود تا اینکه در مغازهای دختر جوانی به او میگوید مثبت اندیشیدن حتی جلوی پیشروی سرطان را هم میگیرد. همین کلمات بهظاهر ساده، هارولد را تکان میدهد و بااینکه هرگز مذهب را درک نکرده، واژهٔ ایمان در ذهنش طنین ممتدی مییابد. با رسیدن به آخرین صندوق پستی، فکر میکند برای زنی که بیست سال پیش دوستیاش را با یک فداکاری به او ثابت کرده، فرستادن نامه کافی نیست. تصمیم میگیرد کیلومترها راه را تا آسایشگاه پیاده طی کند تا او را به زندگی برگرداند. به آسایشگاه تلفن میکند و پیغام میگذارد که به کوئینی بگویید: «هارولد فرای در راهه. تنها کاری که باید بکنه اینه که منتظر باشه. چون من میخوام نجاتش بدم. متوجهاید؟ من به راه رفتنم ادامه می دم، او هم به زندگی باید ادامه بده. اینو بهش میگید؟» (ص 37)
برای مرد بازنشستهای که تقریباً هیچوقت کاری را بدون برنامهریزی انجام نداده، شروع یکبارهٔ چنین سفری، بدون تجهیزات پیادهروی و درحالیکه موبایلش را هم در خانه جا گذاشته، آغاز ماجراجویی عجیبی است. رمان در سرفصلهایی کوتاه هارولد و خواننده را با اعماق زندگی روبهرو میکند و از آنها مشاهدهگرانی میسازد تا مفهوم عمیق عشق و امید را به چشم ببینند. تا سرزنشگران ناکامیها و بدعهدیها باشند، تا تصاویر حقیقیتری از خود بیابند و در آینههای بسیار بیشتری خود را مشاهده کنند. به نظر نمیرسد که مقصود از این سفر سیر و سلوکی عارفانه باشد بلکه تلاشی است برای عادی بودن. برای کنار آمدن با چیزهایی که ازمیانرفتهاند و هرگز بازنمیگردند. این سفر برای دیدن زیباییهاست: «هرگز ماه مه تا این حدّ زیبا نبوده. هرروز آسمان به رنگ بینظیری میدرخشید، بدون کوچکترین لکهٔ ابری. باغ و باغچهها مملو از گل و گیاهانی مانند سنبل، زبان در قفا، پیچ امینالدوله و پیچکهای سرسبز شده بودند.» (ص 241)
پایان خوش رمان شاید به مذاق خوانندهای که بیش از سیصد و پنجاه صفحه را در جذر و مدّ روحی هارولد طی کرده خوش بیاید اما این استحالهٔ بشری پایانی ندارد، بخصوص پایانی خوش. ممکن است در پایان این راه به خوشیها و آسایشی موقت دست بیابیم ولی خمیرهٔ این زندگی با خطاهای انسانیاش پایان خوشی را متصوّر نیست.
سوری احمدلو