فروشگاه اینترنتی انتشارات کتاب خورشید » معرفی مجموعه سفر در ایران، جهان کتاب، شماره 323-324
همپاي قلم و دوربين
در چهارگوشة اين سرزمين
حسین محیی
«مجموعة سفر در ايران» .منوچهر طيّاب. عكس: اسعد نقشبندي و منوچهر طيّاب. ج1: درياي پارس. 228ص؛ ج2: همراه باد در دل تنهايي كوير. 180ص؛ ج 3: زاگرس: گاهوارة تمدني كهن. 180ص؛ ج4: البرز: زادگاه فرهنگي به قدمت تاريخ.180ص. 19×5/21سانتي متر. مصوّر و رنگي.
منوچهر طيّاب، مستندساز و نويسندة ايرانشناس، سالهاست كه دربارة ايران فيلم ميسازد. نخستين اثر او «سفالهاي قديمي ايران» نام داشت و پس از آن تا امروز بيش از 80فيلم مستند و آموزشي ساخته است. او دانشآموختة رشتة معماري و نيز كارگرداني سينما و تلويزيون و طراحي صحنه از دانشگاههاي وين است. فيلمهاي طيّاب مستندهايي مردمنگارانه است كه حوزههاي گوناگون تاريخ، جغرافيا، معماري، هنر و زندگي عامة مردم اين سرزمين را تصوير ميكند. مجموعة «سفر در ايران» شامل چهار كتاب است: درياي پارس؛ همراه باد در دل تنهايي كوير؛ زاگرس: گاهوارة تمدني كهن و البرز: زادگاه فرهنگي به قدمت تاريخ. هر كتاب گزارشي است از پژوهشي كه برای ساختن فيلمهايي به همين نامها انجام شدهاست. متنها در جاهايي همپاي عكسهاي هنرمندانة اسعد نقشبندي پيش ميروند، در جاهايي به تشریح صحنههايی گذرا از فيلم میپردازند و در صفحاتی فراتر از اين دو، يافتهها و برداشتهای پژوهشگر و تأمل او را در ايدهها و تصويركردههايش باز ميگويند. كتابها در واقع کامل کنندة مستندهاي طيّاباند و چه خوب كه ناشر باذوق، دي.وي.دي فيلمها را نيز ضميمة آنها ساخته است. بهرهمندي از دانش و هنر نويسنده، فيلمساز و عكاس آنگاه كامل ميشود كه فيلمها را تماشا كنيم، كتابها را ورق بزنيم و در عكسها دقيق شويم و متنها را با تأمل بخوانيم.
روايتهاي طيّاب در این كتابها سفرنامهوارند، اگر چه اين كتابها تنها سفرنامه نيستند. نثر او دلپذير و در جاهايي شاعرانه است؛ با جملههایي رسا و روان و بيتكلّف. به قول ناشر: «در نگارش اين چهار كتاب، قلم همچون دوربين فيلمبرداري به خلق تصاوير پرداخته است».
در کتاب درياي پارس، سفر به كرانههاي خليجفارس و درياي عمان از دزفول آغاز ميشود و در خليج گواتر در مرز مشترك ايران و پاكستان پايان مييابد. در مسير سفر، شهر به شهر و روستا به روستا هم از تاريخ و آثار گذشتگان و معماري منطقه ميخوانيم و میبینیم و هم از ويژگيهاي جغرافيايي و عوارض طبيعي و پوشش گياهي محل باخبر ميشويم. نويسنده و عكاس پا به پای هم زندگي و كسبوكار مردم، فرهنگ بومي و هنرهاي محلي را پيگيرانه دنبال ميكنند و با نوشته و تصوير، ويژگيهاي اين نقطه از سرزمين ايران را به خواننده ميشناسانند.
براي نمونه، چند سطري از روايت طيّاب از صيد مرواريد در جزيرة خارک را بخوانيد:
«از درياي خروشانِ چند روز پيش خبري نيست.
مُهنّا و عَنبَر به اتفاق من و دو غوّاص و چهار نفر از محليها در لنجي دورتر از جزيرة خارک آمادهايم تا مُهنّا دست به كار شده، غوص حجاري كند.
ابزار غوص مُهنّا عبارت است از: طناب متصل به سنگ غوص، طناب متصل به زنبيل يا سبد، قيد با فُطام كه گيرة مخصوص بيني است، انگشتبند چرمي و مَفلَگه يا چاقوي سركج براي كندن صدف از كف دريا.
مُهنّا كه نيمتنه و نيمشلواري به تن دارد، قبل از رفتن در آب، اُوشه يا اُوشن را كه دارويي محلي است و غوّاصال به همراه دارند خندهكنان نشان ميدهد و ”يا علي“ گفته، با كمك عَنبر به دريا ميجهد و من از اين صحنه عكس ميگيرم. سر طناب متصل به سبد در دست عَنبَر است تا اگر مُهنّا زير آب با مشكلي مواجه شد، با تكان دادن و كشيدن آن، عَنبَر را از حال خودش باخبر كند، تا او دست به كار شود و مُهنّا را بالا بكشد…» (ص94)
جلد دوم اين مجموعه، روايت كوير است. جايي كه وسعتش يك سوم خاك ایران را فراگرفته است. اما كوير خاكِ مرده نيست؛ قلب ايران زمين است. در اين كتاب با جلوههاي بيمانند کویر و گوناگونی اقليمهاي كويري و حيات طبيعي و زندگي سازگارانة مردمان آن آشنا ميشويم كه پيشينه در اعماق هزارهها دارد. طیّاب جا به جا از نوشتههای سفرنامهنویسان ایرانی و خارجی، بهویژه آلفونس گابریل و سِوِن هِدین، نقل قول آورده است.
روایت طیّاب در این کتاب هم خودمانی و دلچسب است:
«صبح روز بعد با وجود عدم رضایت رانندهها که رفت و برگشت از مشهد به نشتیفان در یک روز برایشان کار شاقی بود، به راه افتادیم، خاک جاده را توبره کردیم و یکسره تا وسط میدان اصلی روستا با اخم و تخم و غرولند رانندهها و بیاعتنایی من گاز دادیم. وارد روستا که شدیم، ساعت از چهار میگذشت، اما چون صحنه داخلی بود و به نور روز کاری نداشت، حداقل خیالمان راحت بود که کار در آسیا بدون وقفه پیش خواهد رفت. روز از نو، روزی از نو، داخل آسیا، کابلکشی و نصب نورافکنها با تجربهای که از قبل داشتیم، سریعتر از آنچه که فکر میکردیم انجام شد. آسیابان، این بار مثل هنرپیشههای حرفهای رُل خودش را بلد بود و خوب میدانست که باید پنج بار سنگ در حال چرخش را جارو کند و بعد از پلهها بالا برود، سطل پُر از گندم را روی ناودان سنگ بریزد و برگردد و باز سنگ آسیا را جارو کند. و اما دوتارزن، این بار سلیمان بود. جوانی آرام با نگاهی معصوم و چهرهای گشاده و خندان. گرچه در نواختن دوتار به پای استاد «قاچاقچی» نمیرسید، اما بر سازش مسلط بود و با احساس میزد. به علاوه وقتی برای رفتن به بسطام همراه گروه ما شد، در ریلگذاری و کابلکشی و همه گونه کمک برای پیشبرد کار مضایقه نمیکرد. با کنجکاوی همه چیز را تا آنجا زیر نظر گرفته بود که هنگام وداع، پس از تشکر، با آن متانت همیشگی، سری تکان داد، لبخندی زد و گفت: «آقا منوچهر، این فیلمسازی واقعاً کار جالب اما مشکلی است. و بعد دستم را به گرمی فشرد و با خاطره ای خوش ما را که از بسطام عازم سمنان بودیم، برای بازگشت به نشتیفان ترک کرد.
از آن به بعد، سلیمان گهگاه تلفنی می زند و حالی میپرسد، دعایی میکند و عکس و نواری میخواهد…»
جلد سوم، زاگرس است كه «سفر به رشته كوههاي آن علاوه بر ديدن كوههاي سربه فلك كشيده، درههاي سرسبز، رودخانههاي پر آب و آبشارهاي بلند و آثار فراواني از تمدن كهن و انسانهاي گوناگون، مساوي است با سختيِ راه، عرقريزان، گرسنگي، خستگي و سرگرداني». مسير رشتهكوههاي زاگرس «چون ديواري عظيم» از كوههاي آذربايجان در شمال غرب ايران آغاز ميشود و به طرف جنوب و جنوبشرقي تا تنگة هرمز ادامه مييابد. «زاگرسِ مركزي از قلّههاي بلند بسياري تشكيل يافته كه بيش از سه هزار متر ارتفاع دارند و در بيشتر روزهاي سال پوشيده از برفاند.» بلندترين نقطة زاگرس، زرد كوه بختياري، 4547متر ارتفاع دارد.
«غروب آفتاب که از کنار روستای کوچک جُنیان میگذریم، در میدان نسبتاً بزرگ و خاکی آن، گروهی از زنان و مردان کرد با آن لباسهای رنگارنگ و زیبای سنّتی، با نوای موسیقی کردی که از بلندگوهای بزرگی پخش می شود، دست در دست هم سرگرم رقص و پایکوبیاند.
روستای آجری جُنیان در سراشیبی درة کم عمقی در کنار جادة آسفالتة سقز به سنندج قرار گرفته و گذر اتومبیلها و کامیونها از مقابل آن به دلیل ازدحام تماشاگرانِ کنجکاوی چون ما که در امتداد جاده ایستادهاند کُند شده است.
ما که برای رسیدن به سنندج عجلة چندانی نداریم، تصمیم به ماندن میگیریم تا از این همه شور و شادی، درصورت موافقت صاحبان جشن، فیلم و عکس تهیه کنیم، به ویژه آنکه خورشید دم غروب کردستان، نورپردازی این صحنة باشکوه را بهمراتب بهتر و استادانهتر از ارسطو با آن چند نورافکن ”دِدو“ی آلمانی که تازه خریده و هنگام نورپردازی با آنها پُز میدهد به عهده گرفته است. رنگ چهرهها و لباسها و رنگ دیوارهای آجری روستا و بدنة کوهِ نه چندان مرتفع در زمینة آن، در این ساعت از روز به سرخی خیالانگیزی گراییده، ترکیببندی صحنة مقابل ما با آن رنگهای الوان و باصلابت، آدم را به یاد مینیاتورهای مکتب تبریز و هرات میاندازد.
عموی داماد میگوید: ”مراسم عروسی در اصل فردا بعدازظهر خواهد بود. اینها مهمانان و اقوامی هستند که از راه دور و نزدیک آمده یا از روستاهای اطراف دعوت شدهاند.“ و سپس اصرار فراوان میکند که ما امشب را به قول معروف در منزل او بد بگذرانیم تا فردا از ساعت نُه صبح که به قول خودش ”بزن و بکوب“ شروع و مراسم داغتر از امروز خواهد بود، از هر آنچه که میخواهیم عکس و فیلم تهیه کنیم.
بلافاصله در منزل عموجان، برای اقامت گروه ما، اتاق نسبتاً بزرگی در نظر گرفته میشود و برای آشنایی مردان فامیل و بزرگان محلی با ما، جلسة معارفهای با برخاستنها و نشستنها و دست دادنها و احوالپرسیهای مکرر که در همه جای ایران مرسوم است، همراه با صرف چای و شیرینی تشکیل میشود…»
در جلد چهارم، طيّاب و نقشبندي رشتهكوه عظيم البرز را در مسيري طولاني از شمالشرق تا شمالغرب ايران طي ميكنند: از كوههاي تالش تا ارتفاعات جاجرم و كپه داغ در خراسان. «كوهستان البرز به سه بخش شرقي، مركزي و غربي تقسيم ميشود. البرز غربي از رودخانة آستارا است تا درة سپيدرود، البرز مركزي كه رشتة اصلي كوهستان البرز است، از درة سپيدرود تا درة فيروزكوه و رودخانة تالار است و البرز شرقي از درة فيرزكوه شروع شده، تا رودخانة گرگان و مرز خراسان امتداد مييابد».
«با رفتن به منزل برادرزادههاي صفرمحمد در روستاي دُويدُخ و فيلمبرداري و عكسبرداري از هنرهاي ايشان كه بافتن قاليچه، سوزندوزي، و گلدوزي است، خبردار ميشويم كه قبلازظهر فردا در روستاي بچهدرّه در مرز ايران و تركمنستان، مسابقات كشتي تركمنی برگزار ميشود كه رفتن و فيلمبرداري از آن مراسم را صفرمحمد چندين بار به ما گوشزد و توصيه كرد.[…]
تا ما به اين روستا برسيم, جماعت زيادي در ميدان خاكي روستا جمع شده، گلهبهگله به دور كشتيگيراني كه لباسهاي شمارهشدة رنگارنگي به تن دارند حلقه زده، با تلفنهاي دستي خود از همديگر عكس يادگاري ميگيرند.[…]
از قرار معلوم امروز چند كشتيگير هم از كشور همسايه آمدهاند تا به قول صفرمحمد ”قدرت خوشان را به رُخ تركمنهاي اينور مرز بكشند“ و بعد با همان خوشرويي و سرزندگي هميشگي، دستي به كلاه پوستي سياهش ميكشد، خندة بلندي ميكند و با زدن روي شانة من ميگويد: ”حالا ببين كه بچههاي ما چه خواهند كرد!“» (ص152)