بررسی کتاب دختر گمشده به قلم دکتر مسعود یزدی
21
آوریل

بررسی کتاب دختر گمشده به قلم دکتر مسعود یزدی

کتاب ” دختر گمشده ” که نام اصلی آن ” la figlia oscura ” است ، روایتی از یک مادر شاغل را از زبان خودش بیان می‏کند . و شیوه ی بیان مثل سایر آثار نویسنده ی مجهول الهویه ی ایتالیایی؛ النا فرانته ؛ صریح و صادقانه و صمیمی است چرا که نویسنده بخشی از آن داستان را زندگی کرده . اگر با رویکردی شبیه به [1]Matt Haig بخواهیم هویت نویسنده را در کتابهایش جست و جو کنیم ، در آن صورت این نویسنده ی ناشناس خود را دختری سبزه رو و زشت می‏دیده که از بخت بد سهم چندانی از مادر خود در اختیار نداشته و ندارد . سهم مادرانه نداشته چون بانک عاطفه ای که مادرش می‏بایست در آن سرمایه گذاری کند از ابتدا خالی بوده و سهم مادرانه ندارد چون در نبود آن سرمایه ی مادرانه ترجیح داده بانک درونی خود را با سرمایه های امروزی تری پر و پیمان کند ؛ سرمایه هایی مثل دانش ، فرهنگ ، برابری  حقوق زنان و مردان ، شغل ، روابط عمومی گسترده ، حق پیشرفت علی رغم گرفتاری های خانوادگی ، داشتن تکیه گاهی غیر خانوادگی که توانمندتر از شوهرش باشد و … در میان آن همه توانایی که شخصیت اصلی داستان برای خود متصور بوده یکی بیش از همه برایش مهم و جدی و حتی شاید مقدس می‏نموده و اتفاقا همین یک مورد در دوره ای از زندگی خود نویسنده هم قوی ترین بخش شخصیتش به حساب می‏آمده : او بهتر از هر مادر دیگری بلد است فرزندانش را تربیت کند .

با خواندن این کتاب ناخواسته به این باور می‏رسیم که نویسنده ی مجهول الهویه ی ما باید مادری باشد که از هجده سالگی تا چهل سالگی در ذهن خود یک سری قوانین و مقررات خودساخته را مرور می‏کرده تا اجازه ندهد وظایفش به عنوان یک همسر و بعدها به عنوان مادر دو فرزند ، سدی بزرگ و بی روزنه را در مسیر انتخاب های او قرار دهند . هر زن دیگری هم به چنین قوانین و مقرراتی فکر می‏کند اما این فکر در حد چند شعار دست نیافتنی باقی می‏ماند و در عمل بعد از سالها که رنگ و لعابشان کهنه و پوسیده شد ، آن شعارهای پرطمطراق را در صندوقچه ی ناخودآگاه بیچاره قایم می‏کند تا مبادا مزاحم دستآوردهای یک عمر زندگیش شود . و آنجاست که آن شعارهای نانوشته زنگار می‏بندند و برای همیشه از ذهن و زندگی زن کوچ می‏کنند :

–         به همه نشون می‏دم که یه زن چقدر قدرتمنده

–         زن بودن که فقط به بزک دوزک و رختخواب نیست

–         یه مادر میتونه یه شیرزن باشه واسه ی خودش

–         کدبانو بودن که فقط به رفت و روب و بچه داری و بشور و بپز نیست

شخصیت اصلی داستان در شهر ناپل به دنیا آمده و برای روحیه ی ذاتی او همین بد اقبالی کافی است تا او در هجده سالگی تصمیم بگیرد با فرمت کردن تمام گذشته ی خود به فلورانس برود و این بار خود را با معیارهای مورد پسند خود از نو تربیت کند . این کوچ خوش یمن که اولین نقطه ی عطف زندگی اوست به عادتی عجیب تبدیل می‏شود تا هر بار که لازم است تغییری در شرایط ایجاد کند باز به فکر کوچ و کندن از گذشته و رفتن بیافتد .

جالب آنکه او چنین کوچ باشکوهی را حتی برای موجودات بی جان داستان نیز تدارک می‏بیند . عروسکی گم می‏شود . آنچنان که انگار خودش نقشه ی فرار را کشیده و پنهان شده . عروسک متعلق به دختری از خاندانی ناپلی است که برای گذران تعطیلاتی طولانی به ساحل آمده اند . اینکه شما در خاک ایتالیا تصادفا با خانواده ای از اهالی ناپل مواجه شوید بسیار محتمل است و تصادف نادری نیست . اما وقتی داستان به گونه ای پیش می‏رود که شخصیت اصلی داستان ؛ همانکه در هجده سالگی ، ناپل و فرهنگ ناپلی را برای همیشه ترک کرده ؛ بعد از سالها با ریشه های تاریخی هویت خود رودررو می‏شود ، بیانگر آن است که داستان قصد دارد اورا به شناختی چند باره از خود برساند . ” مدتی است که متوجه شده ام دخترانم را بیشتر از خودم می‏شناسم ” این جمله ای است که از زبان شخصیت اصلی داستان بیان می‏شود . این عدم شناخت خود زمانی چاشنی آزاردهنده تری پیدا می‏کند که شما نه تنها خود را نشناسید بلکه برای خودسازی هویتی که اکنون دارید بسیار تلاش کرده باشید . در فردی که نیازی به خودشناسی نمی بیند و یا فرایند خودسازی را آنقدر پیچیده می‏داند که از آن دوری می‏کند و زندگی را همانگونه که آبا و اجدادش انجام داده اند سپری می‏کند ، نه وقت برای چنین تصمیم درازمدتی صرف شده و نه تنشی به تنشهای روزمه اضافه شده . پس نه چیزی باخته و نه آرامش خود را از ناخودآگاهش صلب کرده . اما اگر در هجده سالگی تصمیم بگیرید که هم فردی غیر از میراث خانوادگی خود باشید و هم به خودسازی بپردازید در آن صورت با کشف دردآوری مواجه خواهید شد وقتی در چهل سالگی بفهمید هنوز آن چهره ی اسرارآمیز داخل آینه را نمی شناسید .

البته این شاه کلید کتاب نیست . داستان به نوشتن مقاله ای توسط شخصیت اول یا همان مادر شاغل اشاره می‏کند که هیچگاه از طرف هیچکس جدی گرفته نشده ولی در یک همایش علمی که او نقش دستیار یکی از اساتید خود را به عهده داشته ناگهان دانشمندی از آمریکا در سخنرانی اش به آن مقاله اشاره می‏کند و با همین کار ساده فضای زندگی او را به کلی عوض می‏کند . این رویداد او را دوباره بر سر ذوق می‏آورد که گویا تفکرات و ایده هایش نه تنها ارزشمند بوده ، بلکه می‏تواند تاثیری شگرف بر جهان اطراف بگذارد .همین دو مورد : ارزشمند بودن و تاثیرگذار بودن پدیده هایی اغوا کننده هستند . اتفاقا نیمی از مردانی که در زندگی شخصی و خانوادگی شان دچار شکست می‏شوند و یا فریب می‏خورند و همه چیزشان را از دست می‏دهند معمولا با همین دو حس راه خطا را در پیش می‏گیرند . وقتی یک مرد می‏تواند آزادانه به سوی ابراز ارزشهای درونی خود پیش رود و به زعم خود دنیای اطراف خود را متحول کند ، چرا یک زن نباید چنین کند ؟ این یک انتخاب است : می‏توانید کتابی را بنویسید که سرنوشت شما خواهد شد و می‏توانید کتابی را بخوانید که پیشانی نوشت شما بوده و هست و خواهد بود . کدام را ترجیح می‏دهید ؟ پاسخ صادقانه به این سوال تمام دنیای مردان و زنان و همه ی ارزشهای پدرانه و مادرانه را از هم جدا می‏کند . اگر بدانید که بنمایه و انرژی شگرفی در وجودتان است که باید کشف و اثباتش کنید ، راهی طولانی را خواهید رفت تا به نتیجه برسید هرچند که دیر و دور باشد . و اگر کسی آنرا برایتان کشف کند و آینه ای به دستتان دهد که : ” ببین ! تو این هستی . نه اونی که فکر می‏کردی ” آنوقت نیمه ی سخت راه را طی کرده اید و ناخواسته در میانه ی این راه هستید . چرا نباید ادامه دهید ؟ چون شوهر دارید یا به این دلیل که تربیت فرزندانتان فقط با حضور فیزیکی شما معنا پیدا می‏کند ؟

خواندن این کتاب برای مادران شاغل مفید است . نه از آن جهت که دوباره همه ی مرارتهای زندگی دوگانه شان را مرور کنند . بلکه برای اینکه داستان بسیاری از جملات ناگفته و تصمیم های خاک خورده ی ایشان را با صدای بلند بیان می‏کند بی آنکه بخواهد نتیجه ای اخلاقی را به خواننده تحمیل کند .

نویسنده‏ای به نام Gayle Forman برای نگارش رمان خود دست به تحقیقی گسترده زد و  به نتایج عجیبی در مورد مادران شاغل رسید. دغدغه ی داستان او در Leave Me مشابه روایتی است که در دختر گمشده می‏بینیم . او نتایج آماری مورد استفاده ی خود را در مقاله ای گردآوری کرده و در اختیار خوانندگانش قرار داده ( 2 ) و در همان مقاله چنین نتیجه می‏گیرد : من از مادرانی که حاصل یک عمر زندگی مشترک را در یک تصمیم آنی رها می‏کنند و می‏گریزند متعجب نمی شوم ؛ تعجب من از بابت مادرانی است که این بار دو گانه ی شغل و خانواده را به دوش می‏کشند و باز به زندگی خانوادگی خود ادامه می‏دهند . فصل مشترک دیدگاه این دو نویسنده شاید در همین مورد باشد : برای هر دو مادر حکم دخترکی بازیگوش را دارد که یک بازی مادرانه و موروثی را بسیار جدی می‏گیرد و برای شناخت و رضایت فرزندانش این بازی را تا بی‏نهایت ادامه می‏دهد و خوشحال است که به فرزندانش نزدیکتر شده اما غافل است از اینکه از خود دورتر و دورتر می‏شود .

دکتر مسعود یزدی

[1] مت هیگ نویسنده‏ای انگلیسی زبان است که در رمان‏هایش به تاثیر زندگی و تکنولوژی و شتاب امروزه بر روح و روان آدم امروزی می‏پردازد و معروفترین رمان‏هایش در این زمینه ” چگونه زمان را متوقف کنیم ” و ” یادداشت‏هایی برای زندگی در سیاره‏ای عصبانی ” هستند

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پیشنهاد لحظه ای برای شما